۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

یادبود ۶۱ امین سال درگذشت صادق هدایت اولین ممنوع القلم دوران معاصر که زنده به گور دوران خودش شد


۶۱ سال پیش در ۱۹ فروردین (۷ آوریل) سال ۱۳۳۰ صادق هدایت پرده آخر نمایش کمدی دراماتیک زندگیش را در آپارتمان شماره ۳۷ خیابان شامپیونه پاریس به اجرا درآورد و بقول نیچه همزمان با مرگش دوباره متولد شد. بدون شک هیچ اندیشمند معاصر ایرانی به اندازه او بر جریان روشنفکری ایران تاثیر نگذاشته است. هدایت بسیار جلوتر از زمانه خود میزیست او نه تنها به مدرنیته اعتقاد داشت بلکه بدنبال گسترش آن در جامعه سنتی آنروز بود جامعه ای که در آن نه تنها با عوام بلکه با بخش عمده روشنفکری آن نیز در چالش بود. معضل عدم اتصال و ارتباط روشنفکران با بدنه جامعه پدیده تازه ای نبود و هنوز هم نیست ولی هدایت جز با معدودی اندیشمندان نوگرا با جریان عمده روشنفکران آنزمان نیز در تقابل بود روشنفکرانی که علیرغم تحصیل در فرنگ عمدتا پایبند افکار اسطوره ای بودند. 

اما رد پای این عدم سنخیت از پیشتر نیز دیده میشود وقتی هدایت از دارالفنون به مدرسه سن لويي تهران نقل مکان کرده و سپس با وجود تحصیلات نیمه تمام عازم اروپا می گردد. این دوران به شهادت کارت پستالها و نامه هایش به برادر و پدرش و همچنین دکتر رضوی در سفارت ایران در پاریس دلگیر نارضایت بار و ناموفق طی میشود دورانی که در آن هدایت برای اولین بار قصد خودکشی کرده و با ناتمام گذاشتن تحصیلاتش به ایران باز میگردد. این ناسازگاری با جامعه سنتگرا بود که بقول خودش چون زخمی مثل خوره روحش را آهسته و درانزوا خورد و تراشید. ودردی بود که به کسی نمیتوانست اظهار کند چون عموما عادت داشتند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر وعجیب بشمارند و اگر کسی آنرا میگفت و مینوشت مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکردند آنرا با   لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند. این درد بود که او را آورد و از جامعه منفک ساخت و ذره ذره از پای در آورد تا با بستن دفترعمرش این محیط به اصلاح خودش بوگندو را ترک کند.

سابقه خودکشی

صادق هدایت اولین بار در سال ۱۳۰۷ قصد خودکشی میکند. عده ای این امر را نتیجه عشق ناموفق به ترز دختر فرانسوی و عده دیگر آنرا بخاطر تنهایی مفرط و احساس غربت و دوری از خانواده قلمداد کرده اند. صرفنظر ازعلت اولیه بنظر میرسد که هدایت در این خودکشی مصمم نیست. او بجای اینکه خود را بداخل روخانه پرتاب کند از پله های دسترسی رودخانه پایین میرود تا ماهیگیری او را یافته و ازین کار باز دارد . در نامه ای که به برادرش بعد از این جریان مینویسد ضمن اشاره به شرح ماوقع قضیه ابراز ندامت نیز میکند. نکته جالب اینست که رگه های طنز کلامی او حتی در چنین دوران سختی مشهود است آنجا که  به برادر مینویسد اگر بخت ما بخت بود دست خر برای خودش درخت  بود. در هر صورت او پزیرفته که مرگ او را نمیطلبد چنانکه در زنده بگور میگوید:

نفسم پس مي رود، از چشم هايم اشك مي ريزد، دهانم بدمزه است، سرم گيج ميخورد، قلبم گرفته؛ تنم خسته - كوفته - شل و بدون اراده در رختخواب افتاده ام. هزار جور فكرهاي شگفت انگيز در مغزم مي چرخد ، مي گردد. هيچكس نمي تواند پي ببرد. هيچكس باور نخواهد كرد. به كسيكه دستش از همه جا كوتاه بشود مي گويند: برو سرت را بگذار بمير .اما وقتي كه مرگ هم آدم را نمي خواهد، وقتي كه مرگ هم پشتش را به آدم مي كند، مرگي كه نمي آيد و نمي خواهد بيايد ... همه از مرگ ميترسند ، من از زندگي سمج خودم .چقدر هولناك است وقتي كه مرگ آدم را نمي خواهد و پس مي زند !كسي تصميم به خودكشي نمي گيرد ، خودكشي با بعضي ها هست. در خميره و در سرشت آنهاست، نمي توانند از دستش بگريزند.


فراز و نشیب زندگی هنری هدایت

هدایت روشنفکری نوگرا بود. شاید بتوان گفت که اندیشه هنری او در فرانسه شکل گرفت و متبلور شد.این مصادف با زمانی است که جنبش های هنری دادئیزم و سورئالیسم بعد از خاتمه جنگ جهانی اول شروع شده بود. اروپا همچنین دستخوش اندیشه های فروید و فرویدیسم هم بود و بموازات آن سینما نیز به عنوان ابزاری برای بیان هنری رشدچشمگیری کرده بود. در بازگشت به ایران هدایت با فضای روشنفکری مواجه میگردد که در اختیار اندیشمندان جا افتاده و  مطرح آنروز بودند. اعضای این گروه خاص که موسوم به گروه سبعه بود عبارت بودند از: سعید نفیسی، عباس اقبال، رشید یاسمی حسن تقی زاده، محمد قزوینی، علی اصغر حکمت، بدیع الزمان فروزان فر و ارشد آنها نیز ملک الشعرای بهار بود.  محمد رمضانی از ناشران فعال آنزمان معتقد بود که هر مقاله ادبی و غیره که آنزمان نوشته می شد از آثار قلم آن ها خالی نبود. اندیشمندانی که هنوز سخت سرگرم ورق زدن کتب ایران و  نوشتن مطالب با نثر ثقیل و پیچیده و متصنع بودند و هر کس هر چیز می نوشت عجله داشت که از فهم مردم زمانش دور باشد.

در مقابل صادق هدایت به همراه مجتبی مینوی، بزرگ علوی و مسعود فرزاد برای دهن کجی گروه ربعه را تشکیل میدهند. آنها اغلب در کافه رزنوا و گاهی در فردوسی نشست داشتند که در این نشستها فرزاد از حافظ، علوی از نوول تازه اش، هدایت از فلان کتابش و مینوی درباره آثاری که  خوانده بود صحبت و شوخی می کردند. مسعود فرزاد در این باره می نویسد چهار تا جوان فرنگ رفته و زبان دار بودیم که در عین حال دست و بال همه در ادبیات فارسی نیز بند بود و هر چهار تا شوق کار در زمینه ی ادبیات ایران را داشتیم. نکته جالب دیگر ترکیب کامل این گروه بود. هدایت فرانسه می دانست و بزرگ علوی آلمانی و فرزاد انگلیسی و مینوی عربی و با این کیفیت هر یک از این گروه می توانست با اکثر رویدادها و حوادث ادبی جهان آشنا باشد. بعدها اندیشمندان جوان دیگری نظیر عبدالحسین نوشین، نیما یوشیج، غلام حسین مین باشیان، پرویز ناتل خانلری، محمد مقدم، شیراز پور پرتو، ذبیح بهروز، صادق چوبک، محمد ضیاء هشترودی، سید محمد علی جمال زاده و علی اصغر سروش نیز به این گروه اضافه شد. مینوی در بارهٔ این دوران می‌گوید: «ما با تعصب جنگ می‌کردیم و برای تحصیل آزادی می‌کوشیدیم و مرکز دایرهٔ ما صادق هدایت بود. آنها مجله افسانه را پایه گذاری کردند و مقالات متعدی از نوشته های شخصی و ترجمه هایشان را چاپ کردند.

در سال ۱۳۱۳ شمسی در یکی مواجهات با گروه سبعه اتفاقی رخ داد که صادق هدایت را بشدت رنجاند و آشفته ساخت زمانیکه در ارتباط با کتابی از علی اصغر حکمت که بعدها  بوزارت فرهنگ رسید به اداره تامینات خواسته شد و محکوم گردید و نتیجتا از نوشتن یا چاپ هر گونه کتاب منع شد. بدین سبب ناصر پاکدامن او را اولین ممنوع القلم تاریخ معاصر ایران قلمداد میکند. در این ایام هدایت که حال و روز خوشی نداشته به دعوت دوست نزدیکش شیراز پور پرتو که اهل قلم بود و یک پست دیپلماتیک  در کنسولگری ایران در بمبئی داشت به هند میرود و در نامه ای به مسعود فرزاد و مینوی از بابت نجات از محیط آلوده ایران ابراز خوشنودی میکند. در بمبئی از یک استاد زبان پهلوی بنام بهرام گورتهمورس انکلرسیا زبان پهلوی آموخت گرچه مقدمات زبان پهلوی را از اسفرت باستان شناس آلمانی آموخته بود. همزمان در سال ۱۳۱۵ بود که بوف کور را در ۵۰ نسخه در بمبئی استنسیل میشود. هدایت در آنزمان هنوز ممنوع القلم است و از آوردن کتاب به ایران میترسد. یکسال بعد هدایت به ایران برمیگردد و بعد از دوسال کار در بانک ملی بواسطه دوستی با مین باشیان در اداره موسیقی به عنوان یکی از دبیران مجله موسیقی مشغول بکار میشود جاییکه نیما یوشیج هم در آن فعالیت داشت. هدایت همزمان آنجا به جمع آوری فرهنگ عامیانه مردم نیز میپردازدنا اینکه بعد از بسته شدن مجله موسیقی به عنوان مترجم در دانشگاه تهران مشغول منتقل میگردد.

از سال ۱۳۲۰ و پس از سقوط رضا شاه هدایت دست به انتشار تعدادی نوشته های جدید میکند. در این دوره فضای روشنفکری ایران بشدت متاثر از حزب توده بود و اکثر روشنفکران عضو و یا هوادار حزب توده بودند. هدایت نیز قبل از جریانات فرقه دمکرات و آذربایجان به چپها تمایل داشت اما بعد از جریانات فرقه دمکرات بشدت از آنها انتقاد کرد و فاصله گرفت که نتیجتا این امر به انزوای مجدد او از جامعه روشنفگری منتهی میگردد. 

در سال ۱۳۲۶ مجله اطلاعات هفتگی مقاله ای از ابوالحسن احتشامی منتشر کرد که هدایت را بشدت رنجاند.  همزمان با این مقاله در آن ایام  انواع و اقسام تهمتهای جنسی مذهبی و خانوادگی را به او نسبت میدهند. در نامه هایی که در این ایام مینویسد عدم رضایت از شرائط و نا امیدی و انزوای او مشهود است. ناامیدی در نامه های او زیاد دیده میشود و روزمرگی در نامه هایش دیده میشود که بقول خودش شاید مقدمات جنون دارد فراهم میشود. در نامه ای که به جمالزاده در پاییز ۱۳۲۷ مینویسد از شرایط گله میکند و شاید بصورت جدی مساله خودکشی را مطرح میکند جاییکه میگوید یک محکومیت قی آلودیست که باید در یک محیط گند مادر... طی شود نه حوصله چوس ناله را دارم نه غیرت خودکشی. این جریان درست کمتر از سه سال پیش از خودکشی اش است. این شرائط ادامه می یابد تا اینکه در سال ۱۳۲۹ تصمیم قطعی گرفت که دوباره به پاریس برود.


  قصد خودکشی مجدد

در اینکه آیا صادق هدایت با نیت قبلی برای خودکشی به فرانسه رفته یا خیر بین محققان آثار او اختلاف هست. کتاب زنده بگور او به همان میزان نشان از وجود قصد و نیت خودکشی دارد که حکایت از فرازهایی میکند که او پزیرفته که خودکشی و مرگ بر او کارگر نیست و بعبارتی با او نزاده شده است.  در عین حال وضعیت روحی او پیش از عزیمت به پاریس بسیار آشفته است ناامیدی و یاس در نوشته هایش موج میزند آنجا که ازعدم وابستگی بدنیا میگوید که نه فرزندی دارد که نگران بزرگ کردنش باشد نه مالی دارد که دیوان بخورد و نه دینی که شیطان ببرد.

فریدون هویدا کارمند سفارت ایران و دوست او که هدایت را از فرودگاه پاریس به هتلش میبرد از همان ابتدا متوجه اوضاع نابسامان روحی او میگردد. هدایت در همان ملاقات قلمدان مخصوص ساخت هند خود را که همیشه بهمراه داشت به او هدیه میکند و میگوید که دیگر به آن احتیاجی ندارد چون کتابی نخواهد نوشت. همانروز بدیدار دکتر حسن شهید نورایی دوست قدیمی هم میرود که وضعیت جسمی نامناسبی دارد و بیشتر او را رنجیده خاطر میکند. درین روزها مهین فیروز خواهرزاده هدایت و سایر دوستانش در تلاش برای تثبیت موقعیتش در پاریس میکنند اما هدایت که حالا سن و سالی از او گذشته اشتیاق چندانی به پاریسی که دوران پس از جنگ دوم جهانی را میگذراند نشان نمیدهد. دوران خستگی و رخوتش در پاریس بمانند سالهای آخر ایران ادامه دارد و حتی پیشنهاد همکاری با یک نشریه ادبی فرانسوی را هم رد میکند.

هدایت هر چه کوشید نتوانست در فرانسه بماند. او سفری هم به هامبورگ پیش دوستش فریدون فرهادی داشت که آنجا هم نمیتواند بماند و در عین حال امکان سفرش به انگلستان برای دیدار مسعود فرزاد هم فراهم نمیشود. او که برای ماندن در فرانسه هم به علت نداشتن کار مشکل دارد قصد عزیمت به سویس و دیدار با جمالزاده میکند. احسان نراقی بدنبال دعوتنامه ای برای اوست واما بنابه دلایلی روابط ایران و سویس در آنزمان تیره و تار بود و بقول هدایت به شیعیان امام علی ویزا نمیدانند. این مورد باعث میشود که ویزای هدایت یک روز دیر به پاریس برسد اما هدایت دیگر آنرا پیگیری نمیکند. این ایام مصادف است با ترور سپهبد رزم آرا شوهر خواهرش در ایران که اگرچه با او رابطه خوبی نداشت ولی او را بسیار متاثر میسازد. هدایت دیگر بسیار آزرده خاطر است. درین زمان او از هتلی به هتل دیگر نقل  مکان میکند و از نظرها پنهان میشود تا پرده آخر نمایش زندگیش را به اجرا درآورد. 


پرده آخر

هدایت بعد از اقامت کسالت بار در سفر دومش به پاریس و عدم امکان سفر به انگلستان و سویس ارتباطش را با حلقه دوستان گسست. از هتلی به هتل دیگر نقل مکان میکند تا کسی او رانیابد. تنها کسی که از محل و شرائط او در روزهای آخر خبر داشت ادوارد سنژه بود که دوست روژه لسکو مترجم کتاب بوف کور هدایت بود که در تهران با آندو معاشر و هم پیاله بود و خانه شماره ۳۷ خیابان شامپیونه را هم او برایش پیدا کرده بود. روز قبل از خودکشی به بانک رفته و پول کافی برای هزینه دفن و کفنش را تهیه کرده و روی میز میگذارد. ادوارد سنژه و خانمش را برای ساعت ۴ بعد از ظهر ۷ آوریل به خانه اش برای صرف دعوت شام دعوت میکند.

هدایت سپس به آپارتمان خود رفته و با ظرافت تمام درزهای در و پنجره را میپوشاند و شیر گاز را باز میکند. هنگامی که سنژه با در بسته میزبان روبرو میشود از سرایدار سراغ او را میگیرد. بوی گاز که در راهروها پیچیده بود او را به شک فرو میبرد و با آوردن کلیدساز و بازگشودن در با پیکر بیجان هدایت در کف آشپزخانه مواجه میشود.

احسان نراقی بعدها گفت شاید اگر هدایت به سویس می آمد خودکشی نمیکرد زیرا جمالزاده فردی خوش برخورد و خوشرو بود که به او گوش میداد بعلاوه دوستان دیگری نظیر ابوالقاسم انجوی پرتو علوی پدر بزرگ علوی و مهندس غلامعلی فریور و خود احسان نراقی هم آنجا بودند.  اما سرنوشت بگونه دیگری رقم خورد.

با مرگ هدایت در سال ۱۳۳۰ گروه ربعه هم فرو میپاشد تا جایی که فرزاد مینویسد: هدایت مرد و فرزاذ مردار شد; بزگ علوی به کوچه علی چپ زد و گرفتار شد مینوی به لندن رفت و پولدار شد. 



۳ نظر: