۲۴ فروردین
روز بزرگداشت فریدالدین عطار نیشابوری از ستاره های کم نظیر آسمان ادب پارسی است. او
داستان سرايي بسيار برجسته بود که در آثارش از حکايات براي روشن شدن مفاهيم
عميق و پيچيده عرفاني بهره میبرد و شاعری توانا بود که مسائل تصوف را در نهايت سادگي در قالب
شعرهاي بسيار روان، صميمي و بيپيرايه بیان میکرد. ازین باب شاید یتوان گفت که ادبیات عطار از جنس تصوف و تصوف او برنگ عرفان
وعرفان او برگرفته از حماسه است. به همین دلیل است که می گوید قدرت رابعه صد برابر
رستم بود. در نگاه او، هر کس که بتواند بر خود چیره شود، بر همه عالم چیره شده
است. در جهانبینی عطار، بشر فطرتا در صدد شناخت خدا یعنی خود
است. این طلب در همه افراد بشر به نوعی هست اما در عمل هر یک به بهانه و عذر و
مشکلی از این مهم باز میمانند، مگر معدود افرادی که سرانجام این راه دور و
دراز را طی میکنند و از خود به خود یا از خود به خدا میرسند.
عطار در زمانهای خونریز و بحرانی زاده میشود و به
نوشتن و سرودن میپردازد ونهایتا جان به جان آفرین تقدیم میکند. زمانهای که رخدادهای
آن زمینه ساز سقوط ایران زمین شد و با یورش مغولان ضربهای کاری و نهایی بر پیکر
فرهنگ و تمدن ایرانی فرود آمد. دورهای که ادبیات عرفان حماسی، جایگزین ادبیات
تاریخ حماسی شد؛ و زاهدان و صوفیان و عارفان خرد گریز و خرد ستیز، متفکران قوم
شدند. عرفان حماسی و
عاشقانهی عطار، تجلی و بیانگر روح و روحیهی حاکم بر فضای فرهنگی زمانهی خود
است. عرفان، به باور عطار « راه» است، راهی که با « رفتن» آغاز میشود. عرفان،
راهی از پیش معلوم و پایان پذیر نیست، بل راهی است که با رفتن، پدید میآید و با
رفتن، راه میشود. این راه، بی نشان و ناپیدا است، چون با رفتن رهرو پدید میآید.
در این راه، رهرو و رهبر نیز سرانجام راه میشوند.
عطار نیمی از عمر خود را، چون بسیاری از تبار خویش،
به پیشهی عطاری- دارو فروشی- و طبابت گذراند، و چنان که خود میگوید: به داروخانه
پانصد شخص بودند- که در هر روز نبض مینمودم. درباره به پشت پازدن عطار به اموال
دنیوی و راه زهد، گوشه گیری و تقوی را پیش گرفتن وی حکایات زیادی گفته شدهاست.
مشهور ترین این روایات، آنست که عطار در محل کسب خود مشغول به کار خود بود که
درویشی از آنجا گذر کرد. درویش حاجت خود را با عطار در میان گذاشت، اما عطار
همچنان به کار خود میپرداخت و درویش را نادیده گرفت. دل درویش از این اتفاق چرکین
شد و خطاب به عطار گفت: تو که تا این حد به زندگی دنیوی وابستهای چگونه میخواهی
روزی جان بدهی؟ عطار به درویش گفت : مگر تو چگونه جان خواهی داد ؟ درویش در همان
حال کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این اتفاق اثری
ژرف بر او نهاد که عطار دگرگون شد شغل خود را رها کرد و راه حق را پیش گرفت. چیزی
که معلوم است این است که عطار پس از این قضیه مرید شیخ رکن الدین اکاف نیشابوری میگردد
و تا پایان عمر (حدود ۷۰ سال) با بسیاری از عارفان زمان خویش همصحبت گشته و به
گردآوری حکایات صوفیه و اهل سلوک پرداختهاست. و بنا بر روایتی وی بیش از ۱۸۰ اثر
مختلف به جای گذاشته که حدود ۴۰ عدد از آنان به شعر و مابقی نثر است.
مسأله اي كه خواندن آثار عطار را بعد از قرنها براي
ايرانيان دلنشين كرده، شيوه داستانگويي اين شاعر در اشعارش است. عرفان و عشقي كه
عطار در آثارش مورد استفاده قرار داده چنان جذاب است. عطار از لحاظ
داستان سرايي بسيار برجسته است و در آثارش از حکايات براي روشن شدن مفاهيم
عميق و پيچيده عرفاني بهره برده است. حکايات عطار چيزي در حدود ۲۲۵۰ حکايت
است که داراي مضامين پرمغز و آموزنده است. از مهمترين ويژگيهاي شعر عطار، بيان
مسائل تصوف با نهايت سادگي و شعرهاي بسيار روان، صميمي و بيپيرايه است.
تصوف و عرفان از عمده ترین جریانهای فکری و معنوی اثر
گذار بر هنر ایران بوده است. در آداب درویشی جهت رسیدن به کمال مطلوب مراتب و
مقاماتی وجود دارد که هر یک از عرفا با توجه به مقام معنوی و میزان دریافت خود از
طریقت آنها را برشمرده و نامگذاری کرده اند.
دكتر علي عين عليلو پژوهشگر حوزه عرفان و ادبيات در خصوص عطار میگوید: بياغراق
عطار از جمله افراديست كه تصوف را به سمت عرفان سوق داد. مردي كه به جاي اعمال
زاهدانه صرف و عبادات قشري به مسئله عشق و جايگاه آن در روابط ميان انسان و خدا
پرداخت.
عطار با تاريخ تصوف به خوبي آشنايي داشت و اقوال مشايخ عرفاني ماقبل خود را در باب رمز و راز و
سير و سلوك در كتاب تذكرة الاوليا گردآوري كرده است. كتب منطقالطير
عطار نيز كتابي تعليمي - عرفاني است كه مجموع همه آموزههاي تصوف اسلامي از آغاز
تا زمان اوست؛ پس بايد او را رابط عرفاي ايراني دانست. در عرفان عطار روابط انسان و خدا بر اساس
تخليه، تحليه و تجويه ميباشد. يعني انسان جهت ميل به وحدت و يگانگي و همسو شدن با
كائنات و حل شدن در اين نظام يكپارچه هستي بايد خود و چارچوبش را كنار گذاشته و با
اين اشتياق به طرف مقصد اعلا به حركت درآيد. بينشي كه اعلاترين شكل آن را ميتوان
در منطقالطير او ببينيم.
عطار از لحاظ زماني پس از سنايي و پيش از مولوي قرار
دارد و پيوندي است بين این دو زیرا شعر عرفاني با سنايي آغاز شده بود به وسيله
عطار در يك حركت تكاملي قرار ميگيرد تا در مولانا به سر چشمه کمال برسد. عرفان سنایی
زاهدانه است در حالي كه عرفان عطار نوعي عرفان ذوقي است و نقش عطار يك نقش كليدي است؛ از اين جهت كه او يك حلقه واسط
و مياني بين سنايي و مولاناست و به جرات مي توان گفت که عطار استاد مولوي در
عرفان است. بی سبب نیست که مولوی دربارهی وی میگوید عطار روح بود و سنایی دو چشم
او ما از پی سنایی و عطار آمدیم که به مضمون مشابه شبستری هم بدان اشاره کرده است :مرا از شاعرى خود عار نايد - كه در صد قرن چون عطار نايد.
ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم
عطار روح بود و سنائى دو چشم او
ما از پى سنائى و عطار آمده ايم
عطار حتي نسبت به عرفاي شاعر پيش از خود ابتكاراتي دارد؛
مثلاً به جاي مقامات از وادي ها استفاده مي كند (معني وادي همان بيابانهاي سنگلاخي است). به
همين دليل مراحل هفت گانه سلوكش با طلب و شوق آغاز مي شود و با عشق ادامه پيدا مي
كند. در همين راستاست كه وادي هاي اين شاعر، ذوقي و عاشقانه اند. لويي ماسينيون،
شرق شناس اروپايي آثار عطار را تکيه بر عشق، اشک، خون و درد مي داند،
بنابراين وقتي حکايات عطار را مي خوانند تحت تاثير او قرار مي گيرند و
عطار مشوق انسان ها براي رسيدن به کمال است.
عطار میراث دار و راوی روح عرفان عاشقانهی بایزید و
حلاج و عین القضات سهروردی و سنایی است. اما آنچه او را در پرده عرفان متمایز
میدارد نگرش حماسی اوست. از داستان سیمرغ عطار میتوان به
عنوان نمونه ادبي براي راهنمايي سالكان طريقت ياد كرد كه در آن پرندگان (نماد
اصناف بشري و سالكان طريقت) مي خواهند با هدايت هدهد (نماد شيخ، مرشد و راهبر) به
حضور سيمرغ (نماد ذات احديت) راه يابند. در منطق الطير طبق سنت صوفيه زبان مردم
عادي كوچه و بازار را در قصه پرندگان خود به كار گرفته است و شايد به اين دليل
باشد كه همان گونه كه عطار مي گويد: «ختم شد بر تو چو بر خورشيد نور. منطق الصير و
مقامات طيور»، منطق الطير او همه كتاب هاي مشابه خود مانند آنچه «ابوعلي سينا» و
«امام محمد غزالي» تحت عنوان «رساله الطير» نوشته اند را تحت الشعاع خود قرار داده
است.
سهروردی هم رساله ای بنام سفیر سیمرغ دارد و به هدهد
اشاره میکند که در فصل بهار آشیانه را به سمت کوه قاف ترک میکند و سفیر او خفتگان
را بیدار میکند. این تصاویر با پایان منطق الطیر اثر گرانسنگ عطار شباهت بسیاری
دارد. شمس نیز به رفتن همه مرغان نزد سیمرغ اشارت داشت که در این سفر عفت دریا در
پیش راهشان وجود داشت و برخی از سرما هلاک شدند و از انهمه فقط دو مرغ باقی ماند
اما عطار در این قلمرو از آنجهت بینظیر است که هیچکس جز او اجتماعی عرفانی از
مرغان ترسیم نکرده و هیچکس جز او تبیین دقیقی حکمی و فلسفی رسیدن کثرت به وحدت را
از جمع مرغان به سیمرغ نسروده است.
دكتر زرين كوب در كتاب «صداي
بال سيمرغ» مي
گويد: درد، درد، درد؛ اين كلمه اي است كه هرگز از زبان
عطار نمي افتد. آن را بارها در ديوان، در تذكرة الاوليا و مثنويات خويش بر زبان مي
آورد، يا بر زبان اشخاص روايات و قصه هايش مي گذارد. اين درد فردي نيست. درد جسماني هم نيست،
چيزي روحاني، انساني و كيهاني است. در همه اجزاي عالم هست، اما انسان، انسان انسان
ظلوم جهول بيش از تمام كائنات به آن شعور دارد. همه اجزاي عالم به انگيزه آن در
پويه اند. پويه شان به سوي كمال است. درد شوق طلب است، احساس نقص است، رؤيت غايت
است و بنابراين درد نيست؛ درمان است. درمان نقص، درمان دور افتادگي از كمال.
عطار در ديباچه تذكرة
الاوليا خاطر
نشان مي كند: نقل احوال و اقوال اهل درد، آنها را كه نه مرد
راهند، مرد مي كند، مردان را شير مرد مي كند، شير مردان را فرد مي كند و فردان را
عين درد مي گرداند. بدين گونه پيداست كه عطار درد را نسخه
درمان مي داند. او مي گويد:
جان جاني، كفر و ايمان مني
با اين نسخه است كه عطار مي خواهد «درد» اهل عصر را كه «بي
دردي» است،
درمان كند و هيهات كه بتوان همه خلق را با يك چنين نسخه اي درمان كرد. عطار سعي دارد تا به خواننده حالي كند كه با اين درد، مي
توان از بي دردي رست. آن چه باعث شد عطار، عشق را با درد در آثارش بياورد و اين دو عنصر را
هميشه با هم همراه كند، اين است كه عطار معتقد بود درد بي درمان علاجش آتش است. خودش در جايي مي گويد: زمان بسيار بايد
بگذرد تا جان انسان بويي از خدا ببرد. اگر از پيشگاه حضرت باري دستور رسد، شرح آن
سفر را باز خواهم گفت و اگر از آن سفر كتابي شعر بنويسم، هر دو عالم را از آن منور
سازم.
هفت شهر عشق عطار نیشابوری
هفت شهر عشق روایت پرندگانی است که برای یافتن سیمرغ با یکدیگر همراه شده و به طور نمادین از هفت مرحله سلوک
عرفانی میگذرند. سی پرندهای که باقی میمانند در انتها به سیمرغ میرسند. نخستین مرحله از
این راه طلب است. باید در آدمی انگیزه یافتن به شدیدترین وجه پیدا شود. در آثار
مولانا به جای واژه طلب واژه "درد" آمده است. بعد از آن عشق است، میل
شدید به مطلوب به نحوی که کم و بیش خود را فراموش کند و هیچ چیز جز مطلوب در ذهن
او نباشد. مرحله سوم معرفت است، کم کم شروع به شناخت مطلوب و ابعاد تاریک و
پر رمز و راز آن میکند.
دشواری شناخت مطلوب در مرحله چهارم یعنی استغنا است.
باد بی نیازی می وزد و طالب را به پس میراند. این خطیرترین مرحله هاست. سالک باید
بتواند در مقابل این صر صر بی امان مقاومت کند و از پا نیافتد و خود را به
سرزمین مرموز مطلوب برساند. بعد از این وادی توحید است. خود را در سرزمین مطلوب
غرقه می یابد. دیگر اصلا خود را نمی بیند. هر چه هست اوست. حتی گم شدن خود را در
خدا از خود نداند. این حالت وقتی ممکن است ایجاد شود که سالک از محو خود در حق بی
خبر باشد.
اینجا دو واژه کثرت و وحدت در کنار هم میان مثل ضرب دو تا ۱ در هم که منیجه آن یک
میشود و اگر بینهایت بار هم در هم ضرب شود همان یک باقی خواهد ماند. وادی ششم ، وادی حیرت است. حیرت از اینکه بین طالب و
مطلوب چه فرقی است؟ آیا این منم؟ یا اوست؟ دو چیز در میان است یا یک چیز؟ شبیه
به حال آدمی است که دچار توهم شده که آنچه را که میبیند حقیقت است یا خواب؟ سالک
از همه چیز حتی از خود بی خبر میشود و به هر حال راه گریزی از این حیرت نیست. لاجرم
خود به خود سالک به آخرین منزل که منزل فقر و فناست کشیده می شود و به کل غرق در
مطلوب می گردد، دیگر از خود هیچ چیز ندارد (فقر) و وجود او فنا در مطلوب است. (در
مورد خدا گویند: فناء فی الله و بقاء لله). طلب و حیرت صفت طالب است. استغنا صفت مطلوب است. اما
معرفت و عشق صفت مشترک هر دواست؛ یعنی ضمیر ناخودآگاه هم ، در سیر و سلوک شروع به
شناخت خود میکند و نیز دوست دارد که شناخته شود.
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
گر بود یک قطره قلزم گرددت
چون نماند هیچ معلومت به دست
دل بباید پاک کردن از هرچه هست
چون دل تو پاک گردد از صفات
تافتن گیرد ز حضرت نور ذات
کس درین وادی بجز آتش مباد
وان که آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو و سوزنده و سرکش بود
درکشد خوش خوش بر آتش صد جهان
هر یکی بینا شود بر قدر خویش
بازیابد در حقیقت صدر خویش
مغز بیند از درون نه پوست او
خود نبیند ذره ای جز دوست او
هفت دریا یک شَمَر اینجا بود
هفت اخگر یک شرر اینجا بود
هشت جنت نیز اینجا مرده ای است
هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای است
رویها چون زین بیابان درکنند
جمله سر از یک گریبان برکنند
گر بسی بینی عدد، گر اندکی
آن یکی باشد درین ره در یکی
چون بسی باشد یک اندر یک مدام
آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام
مرد حیران چون رسد این جایگاه
در تحیر ماند و گم کرده راه
گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟
نیستی گویی که هستی یا نه ای؟
در میانی یا برونی از میان؟
برکناری یا نهانی یا عیان؟
فانیی یا باقیی یا هردویی؟
یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟"
گوید:"اصلا می ندانم چیز من
وان "ندانم" هم ندانم نیز من
نه مسلمانم نه کافر پس چیم
هم دلی پر عشق دارم هم تهی"
بعد از این وادی فقر است و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
زنجیر عمر این ادیب و عارف گرانقدر هنگام یورش مغولان
به نیشابور و قتل عام مردم، ضربت شمشیری بر دوش وی اصابت کرد پاره شد. ميگويند وقتي
خون از زخمش جاري شد و آثار مرگ بر او عارض گرديد، با خون خود بر ديوار اين رباعي
را نوشت:
در کوي تو رسم
سرفرازي اين است
مستان تو را کمينه بازي اين است
با اين همه رتبه هيچ نتوانم گفت
شايد که تو را بنده نوازي اين است
آثار عطار به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شده که آخرین مورد
آن سال قبل اسلوبودان جورویچ كتاب منطق الطیر به سبك شعر كلاسیك صربی برگردانده و
تلاش كرده است هر بیت را با قافیه لطیف و متناسب با قواعد نظم قدیم صربی ترجمه و
در كنار انتقال محتوا، زیبائی های شعر عطار را نیز به مخاطب صرب منتقل كند. همچنین
آثار عطار در قالب نمایشنامه و داستان مورد استفاده قرار گرفته است. پری صابری نمایش موفقی به نام هفت شهر را بر پایه هفت شهر عشق عطار نیشابوری در تابستان ۱۳۷۴ در تالار روباز کاخ سعد آباد به اجرا درآورد.